جدول جو
جدول جو

معنی دغ رند - جستجوی لغت در جدول جو

دغ رند
کفگیر یا ابزار دیگری که برای کندن ته دیگ استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیرند
تصویر دیرند
دهر، روزگار، دراز و دیرباز، مدت دراز، روزگار دراز، دیر کننده و دیرپای، بادوام، دیرنده، برای مثال شبی دیرند و ظلمت را مهیا / چو نابینا در او دو چشم بینا (رودکی - ۵۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادرند
تصویر دادرند
برادر بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرند
تصویر غرند
دختر غیر باکره که به عنوان باکره شوهر دهند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
شکل و صورت و شمایل. (جهانگیری). شکل و شمایل و صورت. (برهان) (آنندراج) ، مانند و سان، چنانکه گویند: فلک درند، یعنی فلک سان و فلک مانند. (برهان) (آنندراج). مثل و مانند و سان و مشابهت، رسم و طرز و روش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان اربعه پایین (سفلی) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 49هزارگزی جنوب فیروزآباد. سکنۀآن 284 تن. آب از رود خانه فیروزآباد تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است در شش فرسنگی میانۀ شمال مشرق بشکان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
آن زن بود که به دوشیزه دهند، و دوشیزه برنیاید. (فرهنگ اسدی) :
نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بود
باز آن سوی بریدش که از آن سو بازآ.
ابوالعباس (از فرهنگ اسدی).
زنی که به نام دوشیزه به شوی دهند ودوشیزه نباشد
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
ده کوچکی است از دهستان بهاباد بخش بافق شهرستان یزد واقع در 72 هزارگزی شمال باختری بافق و 13 هزارگزی راه بهاباد به جزستان. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان هویان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد با 250 تن سکنه. آب آن از رود خانه خرم آباد و چشمه. ساکنان از طایفۀ ویس کرم هستند. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ چَ)
ده مقابل و ده برابر و ده دفعه بیشتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
سازی است که باربد می نواخته و ده زه و وتر داشته است. (گنجینۀ گنجوی ص 68) :
حدیث باربدبا ساز ده رود
همان آرامگاه شه به شهرود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ رَ)
حیله باز. نادرست. دغاباز:
به دوستان دغل رنگ من که بیزارم
به عهد ماضی از اسلاف و حالی از اعقاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ جُ تَ)
در زبان اطفال، زدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دق کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
برادر بزرگ. (برهان). دادند
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بِ رَ)
رجوع به حب الغار شود
لغت نامه دهخدا
کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بند
تصویر دو بند
دوتایی (حاشیه) حاشیه جفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرند
تصویر غرند
زنی که به عنوان دوشیزه به شوهر دهند و دوشیزه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو چند
تصویر دو چند
مضاعف، دو برابر، دو تا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو چند
تصویر دو چند
((دُ. چَ))
مضاعف، دو برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرند
تصویر غرند
((غَ رَ))
دختری که در شب زفاف معلوم شود که باکره نیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
مدت دراز، بادوام
فرهنگ فارسی معین
انواع پرندگان حرام گوشت درشت اندام اعم از زنده خوار و مرده
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند نر درشت اندام
فرهنگ گویش مازندرانی
خاموش کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بافته ی گردی از ترکه که زیر دیگ گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
مواظبت، مراقبت، زندانی
فرهنگ گویش مازندرانی
چادرشب
فرهنگ گویش مازندرانی
پی گیر مواظب
فرهنگ گویش مازندرانی